پایان هشت ماهگی
عشق مامان از امروز وارد نه ماهگی می شه مهرسا تا حالا دو تا دندون در اورده.😊 تاریخش هم 20 تا 23 مهر ماه 94 بوده دخملم ماشالله خیلی کارا یاد گرفته.کلمات ماما.دد.بوو رو میگه. یه مدت سینه خیز می رفت اما حالا به راحتی چهار دستو پا می ره و خیلی بامزه روی یه دست می شینه (خدایا به خاطر تمام نعمت هات شکر)💗 ...
نویسنده :
S & H
0:42
مهرسا و باباییش
دختر که باشی می دونی اولین عشق زندگیت پدرته دختر که باشی می دونی محکمترین پناهگاه دنیا اغوش گرم پدرته دختر که باشی می دونی مردانه ترین دستی که می تونی تو دستت بگیری و دیگه از هیچی نترسی دستای گرم و مهربون پدرته ...
نویسنده :
S & H
19:22
هفت ماهگی مهرسای عزیزم
دخملم امروز وارد هشت ماه شد عزیزم مبارکههههههههههه منو بابایی خیلی دوست داریم دخترم در تاریخ 26 شهریور برا اولین بار گفت ماما یه حس خیلی خیلی خوب بود این عکس هم شاه چراغ گرفتیم همین که تو هستی کنارم یعنی من خوشبختم.این که هستی تا با شیرین زبانی هات سکوت خونه رو بشکنی یعنی من خوشبختم. بعضی وقتها شاید صدها بار دستو پاتو می بوسم و نازت می کنم میگم به درک که میگن لوسش کردی کاش بدانی بودن تو یعنی خوشبختی .من یک مادرم پس خوشبختم ...
نویسنده :
S & H
19:23
دخمل قشنگم شش ماهش تموم شد
سلام به روی ماه دختر قشنگم عزیزم چند روز بود که گرفتار سرما خوردگیت بودیم.رفتیم شهرستان عروسی و خانم خوشکلم سرما خورد. حالا هم باید بعد از یه هفته تاخیر واکسن 6ماهگیت رو بزنی...... وای من بیشتر ترسیدم بگزریم از واکسن این روزها همش سر گرم خودت هستم یه کوچولو جلو می ری و اگه اسباب بازی جلوت باشه راحت می گیری و باهاش بازی می کنی وقتی من سر گرم کار هستم و شما حوصلت سر می ره با صداهای که مخصوص به خودت هست صدام می زنی ای جانم ...
نویسنده :
S & H
18:52
پنج ماهگی مهرساجون با تاخیر 4 روزه
سلام عزیزم کودکم در اغوشم ارام می گیرد و من تا صبح از ارامشش ارام میشوم او می خندد و من از شوق.حضورش اشک می ریزم او بازی می کند.... حرف می زند.... به زبانی که کسی جز من نمی فهمدش.... خدایا شکرت مادر شدن.عبور از سخت ترین امتحان خداوند برای من بود ...
نویسنده :
S & H
12:23
عزیزمون چهار ماهشه
عزیزم امروز چهار ماه از تولدت گذشته سلام دختر نازم چهار ماه از زندگیت با همه سختی و مشکلات و خنده و شادی گذشت عزیز دل مامان و بابا تو این چهار ماه یه کم قیافه ات تغییر کرده خوشکلتر و با نمکتر شدی گردنت رو می تونی بلند کنی و یه دید دورو ورت رو بزنی جونم....... اسمت رو هم تقریبا می شناسی صدات که می کنیم البته چند بار با بابای صدات می کنیم تا شما واکنش نشون می دی. می تونی بشینی تو بغل بابای وخنده هات که خیلی زیباست. وقتی می خوای بیام پیشت با صدای خوشکلت که فقط خودم و خودت می دونی صدام میزنی.... واکسن چها ماهگیت هم با بابا رفتیم اخه من طاقت نداشتم .... شب تب کردی ...
نویسنده :
S & H
17:04
نفسم سه ماهگیت مبارک!
سه ماهگی ناز دونم سلام به دختر شیرین خودم که الان خوابهای خوب می بینه فداش کوچولوی خواستنی من روز به روز بزرگتر می شه و البته شیرینتر....ماشاالله دخترم تو سه ماهگی خنده هات زیادتر شده تازه یاد گرفتی بگی اقا.وقتی می گی اقا و می خندی خیلی ذوقت می کنم.خیلی باحاله فدات شم وقتی پستونکت بیرون میاد که میام بزارم توی دهنت دستای منو محکم می گیری. عاشق اویز گهوارت هستی و براش ذوق می کنی دوست دارم مامانی انشاالله در پناه خدا همیشه سالم باشی ...
نویسنده :
S & H
14:24
دوماهگی مهرسا
امروز مهرساگلی دو ماهه شد! دختر گلم سلام ببخش که خیلی دیر امدم و خاطراتت رو با تاخیر می نویسم. حسابی با خودت سرگرم هستم.دو ماهگی شما با تعطیلات عید یکی شد عزیزم عید امسال برا منو بابای رنگ و بوی دیگه داشت اخه امسال عید سه نفره صفای خودش رو داره.البته مهرسای عزیزم روز نهم فروردین واکسن زد بگذریم که تب کرد و من چقدر نگرانش شدم.بعد از اون هم سرما خورد....تعطیلات سختی بود ولی با وجود دختر نازم برا ما خیلی خوب بود.راستی مهرسای عزیزم وقتی پستونک می خوره از دهنش که بیرون میاد با سر خم میشه که پستونک و بزاره دهنش هنوز نمی دونه می تونه از دستای نازش استفاده کنه دخترم بهترین ها رو برات ارزو می کنم ...
نویسنده :
S & H
22:45