یک ماهگی مهرسا جان
مهرسا جان
یک ماهه شد
عزیزم سلام بر مهرسای عزیزم
دخترک نازم شب زنده دارم روزها تخت می خوابی و فقط برای شیر خوردن بیدار می شی اما شب بیداری
عزیزم نمی دونم چرا همش دلواپسم دل نگران سرما خوردگی همش می ترسم
شبهای اول خیلی خیلی سخت بود اما حالا یه کم بهتر شده
خلاصه این که کم کم دارم یاد می گیرم
این هم بگم بابای خیلی دوست داره از سر کار که میاد با این که خسته هست کلی باهات بازی می کنه
و شما هم حسابی براش دلبری می کنی
این روزها....
بارها وبارها دستهای قشنگت و می گیرم وبهشون نگاه می کنم
به ناخنهات بند بند انگشتات......
به چشمات انگار خدا رو تو چشمات دیدم
چه زیباست داشتنت یه احساسی بزرگتر از ارامش یه احساسی که قابل قیاس نیست....
وقتی در اغوشم هستی اروم زمزمه می کنم
خدایا شکرت
دخترم فقط بگو خدا.خدا تو رو به ما هدیه داده که شکر گذارش باشیم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی